اول یه سلام و خسته نباشید حسابی برای امتحانایی که چه خوب و چه بد گذروندیم
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه دوست خوبم...
******
دوم تبریک برای شروع ترم جدید به همه دوستان بخصوص دوستان ترم بهمنی
سوم یه سوال:از شرایط و جو دانشگاه تو زمان امتحانات راضی بودین؟
دوستان فقظ امیدوارم همیشه تا آخرعمر سایه شون بالای سرمون باشه...ادامه مطلبو از دست ندین
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
. حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت... گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره انسانیت پرسیدند
در جواب گفت اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشد
نمره ۱ میدهم
اگر دارای زیبایی هم باشد یک ۰ جلوی عدد یک میگذارم:۱۰
اگر پول هم داشته باشد یک ۰ دیگر جلوی عدد ۱۰ میگذارم:۱۰۰
اگر دارای اصل و نسب هم باشد یک ۰ دیگر جلوی ۱۰۰ میگذارم:۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت(اخلاق) چیزی به جز ۰ باقی نمی ماند:۰۰۰
و ۰ هم به تنهایی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد!!!
دوست عزیزم روزت مبارک
«هستی»، نگاه ژرف تو را میطلبد؛ تو را که «دانشجو»یی وقدرت اول دانشگاه
پس به خودت افتخار کن
تو ای دانشجو...
انگشت به هر پنجرهای بزنی، توان گشودنش را خواهی داشت. خورشید برای نور شدن تو را کمک میکند؛ اگر صفحات خاک گرفته ذهنت را ورق بزنی و روشن بیندیشی. پشت صندلیهای جوانی نشستهای و میآموزی آنچه را برای فردایی رها نیاز خواهی داشت.
سرزمینت با هر نفسهای مشتاق تو جوانه خواهد داد؛ وقتی بهارانه، سبز نفس میکشی.
قلب تپنده دانشگاه...
دستت را بلند کردهای؛ هزار سؤال در ذهنت به هم پیچیده است. گلویت بوی بهارهای در راه میدهد. شکوفه دادهای، شکفته ای، قد کشیدهای. بزرگتر از خودت فکر میکنی. روزها را به سرانگشت پرسشگریهایت ورق میزنی و میکاوی، دانش، چراغ راه توست. انتهای جادهای که در آن قدم میزنی، جز سر بلندی کشورت نیست؛ پس محکمتر گام بردار.
سلام دوستان خوبم.این اولین مطلبی هست که من توی سایت می نویسم خیلی فکر کردم که چه جوری ورودم رو به سایت اعلام کنمُ متن یا جمله ای زیبا بنویسم یا اینکه خودم چیزی بنویسم ترجیح دادم خودم بنویسم و براتون از حس و حال دانشگاه و دانشجو شدنم بگم.قبل از اینکه بیام دانشگاه فکر می کردم دانشگاه چقدر محیط عجیب و بزرگیه و اینکه علاوه بر درس خوندن میام دانشگاه تا بزرگ شم.میام تا عاقلانه تر رفتار کنم و اجتماعی شدن رو به صورت کامل تر یاد بگیرم.وقتی دیدم بجنورد قبول شدم خیلی حالم گرفت چون می دونستم شهر خیلی کوچیکه و ممکنه من به اهدافم نرسم اما حالا که تقریبا دوماه گذشته می بینم حتی اگه دانشگاه کوچیک باشه هم اگه بخوای می شه بزرگ شد.این بزرگ شدن از نظر هرکس یه معنی خاصی داره امیدوارم روزی برسه که حس کنم همه ی بچه های دانشگاه دارن واسه تعالی اخلاقی و روحی خودشون و اطرافیانشون تلاش می کنن.راستی توی این شب ها بعد از اینکه واسه همه دعاکردین منم یادتون نره(این جمله ی یکی از دوستامه که همیشه بهم میگه)
موفق باشین دوستان خوشحال می شم بدونم شما چه هدف هایی داشتین از دانشگاه اومدن و تا حالا به کدوم هاش رسیدین؟