دلا در روزه مهمان خدایی
طعام آسمانی را سرایی
درین مه چون در دوزخ ببندی
هزاران در ز جنتبرگشایی...
رمضــــــــــان مبــــــــــــــــــــارک
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید...
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان
ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
با سیل می بارد و
باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خوردنش دندان
ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد
آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید ؟
این انتظار خیسمان پایان ندارد؟
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هرشب نان
ندارد
آسمان را بنگر،که هنوز،بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست،گرم آبی و پر از مهر به ما میخندد
یا زمینی را که،دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید،زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز،پر امنیت احساس خداست
ماه من...
غصه اگر هست بگوتا باشد
معنی خوشبختی،بودن اندوه است
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه،میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین،ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند،سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی میخواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز