اولین نوزاد من

 

 

بالاخره ماما شدم... 

این عکس آقا پرهامه.اولین شاهکار خلقت که با دستای من پاهای کوچیکشو تو این دنیا گذاشت. 

واقعا خوشحالم .شغل فوق العاده زیبایی دارم. 

فکر نمی کردم اون لحظه تا این حد معنوی باشه...

۱۱ ویژگی که مردان از آن محروم اند

پژوهش‌ها نشان می‌دهد که خانم‌ها توانایی‌های جالبی دارند که آقایان از آنها محروم اند. اینجا، ۱۱ مورد از توانایی های زنان را که نقاط قوت آنان محسوب می شود، معرفی می کنیم.   

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، این پژوهش های تازه مشخص کرده است خانم ها توانایی های جالبی دارند در آقایان کمتر از آن، اثری دیده می شود.  

یازده ویژگی را که خانم ها از آن بهره دارند و آقایان از آن بی بهره اند، بخوانید:

ادامه مطلب ...

عیدتون مبارک

سال 92 هم با همه تلخی ها و شیرینی هاش گذشت.1 سال بزرگتر شدیم بهتره بگم بالغ تر شدیم. 

ولی تا حالا فکر کردین چقدر تو این یک سال تغییر کردیم؟ 

تغییراتی که کردیم مثبت بوده یا منفی؟چقدر به اهدافمون نزدیک تر شدیم یا نه شاید ازش دور شدیم؟ 

قبل از این که وارد سال جدید بشیم بد نیست چند دقیقه تمرکز کنیم و سال قبلو مرور کنیم.ازش عبرت بگیریم و بعد سال جدیدمونو شروع کنیم.


حالا از این حرفا که بگذریم فکر کنم وقتش داره میرسه که کلمه پیشاپیشو از اول تبریکامون پاک کنیم و بگیم:

 

دوستای خوبم عیدتون مبارک

 

امیدوارم امسال سالی پربارتر و موفق تر از سال 92 داشته باشین و توی این سال جدید به اهدافتون برسین.  

اینم از سفره هفت سین امسال ما...  

 



 

 

حالا اگه دوست داشتین بگین مهمترین اتفاقی که تو سال 92 واستون افتاد چی بود؟

پدر و مادر

 

همیشه مادررا به مداد تشبیه میکردم

 

که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
 
  ولی پدر ...
 
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
   
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
 
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد...
 
  
 
 

کودکی

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی...  
 
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود 
 
عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد  
 
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود  
 
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند  
 
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند  
 
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود   
 
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!   
 
"حسین پناهی"

معلم و دانش آموز

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ | ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ | ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ
ﻣﻦﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ


ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ، ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ | ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ