مامایی 90 مامایی قلبها مامایی شادی ها...
دوستای هم کلاسی این عناوین یادتونه؟ یادش بخیر دوران ترمکی چه روزای خوشی داشتیم...
اون روزا فکر میکردیم دیگه دانشجو شدیم و روزای سخت درس خوندن و نگرانی واسه کنکور و امثال اون دیگه تموم شده.ولی نمی دونستیم بی اراده عضو کلاسی شدیم که توش خواب معنا نداره و تعطیلی حرومه...
اگه یه نگاهی به دور و برتون بندازین می بینین این کلاس از روز اول با ورودیای قبل و بعدمون فرق داشته، با رشته های دیگه که بماند...
بذارین یه کم خاطراتمونو مرور کنیم
کلمات را می بلعم
واژه ها را مینوشم
رشته رشته فکر میبافم
میریسم،
میتابم،
محصور میشوم ...
میان اسارت گم میشوم
صدا در گلو میمیرد
نفس در سینه حبس میشود
تمنا فریاد میزند
اما
اینجا خالی تر از سکوت است ...
نقطه ته خط...!
قانون امروز را پایه میگذارم:
پنج انگشت یک دست مثل هم اند
استثنا بی معناست،
همچون بی معنا بودن دروغ
در آن هنگام که آدمی نباشد!
کجای راه را بی راهه زدم
که اینگونه پس دادن تاوان بر گردنم افتاد...؟!
تاوان سبک شمردن سنگین است،
سنگین به اندازه پروای نمک از خیسی آب
چقدر خیسم امروز ...!
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته هاست
و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت
مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیک ها از زمین میرسند،
باز میکنند و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت:
این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد
کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند
و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:
این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمیجلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است
مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.
مردمیکه دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمیجواب
میدهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”
بچه های کانون ضحی یه فراخوان داشتن و از من خواستند تا اعلام کنم:
پیغامی که واسم اومد به این صورت بود:
چند وقته بچهای کوچولوی ک سناشون از 8سال تا12سال میرسه تو این شبهای سرد کنار خیابون که واقعا ادم منجمد میشه ب کار وزن کشی مجبور میشن
ازتون خواهش دارم فراخوان تو وبلاگ یا خوابگاه بدین که هرکس توخوابگاه بافندگی بلده تصمیم ب ه کمک به این بچه بگیره
بیایم همه باهم واسشون دستکش شال ببافیم 20نفر این بچه بیشتر نیستن
ازتون خواهش میکنم این شاپرک ها رو تواین شبایسرد قلبشونو بیایم گرم کنیم
لطفا هرکسی توانایی و تمایل داره در این کار خداپسندانه شرکت کنه. باتشکر