مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت . ارنستو چه گوارا
واقعا مطلب قشنگی بود فرزند...
اگه اشتباه نکنم احتمالا اولین باره مطلب گذاشتین. تحسین برانگیز بود.
بعله عالی جناب اگرشما اجازه صادرکنید قصددارم ازاین پس در وبلاگمان کولاک کنم.مرسی که نظرگذاشتید
سلام
داستانتون واقعا قشنگ بود و قشنگ تر از اون جمله ی ارنستو چه گوارا:
شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت
good luck midwife
thanks nurse
سلام بله واقعا قشنگه مرسی که نظر گذاشتید
سپیده جون به جمع ما خوش اومدی
داستان جالبی بود اشکمو در آوردی
سلام عزیزم مرسی اره باراول که خودمم خوندم تحت تاثیر قرارگرفتم
سلام سپیده جان خخخخخخخخخخیییییییییییییلی قشنگ بود اولین بار هست که مطلب میذاری ورودتو به وبلاگمون تبریک میگم
سلام قربونت برم مرسیییییییییی که بهم سرزدی ایشالا توهم میای باهم ابادش میکنیم
داستان خیلی با حالی بود توی وبلاگتون از این مطالب بیشتر بذارین
سلام چشم عزیزم.مرسی
سلام کاش اسمتونم میذاشتید...چشم حالا که امتحانا به خوبی وخوشی تموم شده وبلاگ گردیامونم بیشترمیشه.مرسی که نظرگذاشتید
وااااااای داستانت چقدر قشنگ بود با مطالب دیگه خیلی متفاوت بود
سلام مرسی که نظرگذاشتید.تازه کجاشو دیدین!منتظر مطالب بعدیم باشید
سپیده جون سلام!
ورودتو به وبلاگ تبریک میگم خانومی!
این داستانو فبلا هم خونده بودم ولی با این حال دوباره از خوندنش تحت تاثیر قرار گرفتم.
موفق باشی
سلام عزیییزم.داستان خوب بعد از صدسالم تازگی داره.مهم جمله اموزنده اخرشه.مرسی که نظرگذاشتی
واقعا داستان تاثیر گذاری بود.


بله درسهای زیادی میشه ازش گرفت.ممنون بابت نظرتون
سلام سپیده خانم به احتمال زیاد اولین باره مطلب میذارین از اینکه به وبلاگ ما مرتب سر میزنین متشکرم این داستان خیلی هیجانی و با حال بود
سلام من هم ازشما ممنونم که واسم نظرگذاشتید
آبجی خیلی خوب بود مرسی از مطالبتان ؟اکه میشه بازم بزارید
مرسی به روی چشم.منتظر بعدیا باشید
سلام سپیده جان به جمع نویسندگان خوش اومدی



امیدوارم بتونی مطالب مفیدی را ارائه بدی
زندگی یعنی از خود گذشتگی عاشق برای معشوقش
چه خوبه که ادما نسبت به هم وفادار باشند
جوان بو
سلاو بو توی به ریز
مرسی عزیزم اره واقعا وفاداریش قابل تحسینه.ممنون که نظرگذاشتی گلم
سلام .خیلی جالب بود و در واقع عشق و محبت مردها رو ب عشقشون نشون میده و جالبتر از همه جمله قشنگ ارنستو چه گوارا بود خیلی جمله پر باری بود ...2-ولی تو ک وبلاگ رشته های دیگه رو زیاد میری چرا ی نمه ب وب خودتون نمیری و از این پستهای جالب بزاری ....1-اسممو ننوشتم امیدوارم ای کیوت بالا باشه بفهمی کی هستم ب 1 و 2 توجه کنی میفهمی
سلام.اولا متاسفانه من پوارو نیستم که ازروی سرنخ مجرمو پیداکنم پس لطفا تو کامنت بعدی خودتونو معرفی کنید.دوما من به همه وبلاگا مخصوصا وبلاگ خودمون خیلی سرمیزنم فقط کامنت زیاد نمیذارم
منم که عااااااااااااااااششششققق داستانای عشقی!!!!! خیلی باحال بود
سلام بهاره جون.مرسی خوشحالم که خوشت اومده
مرسی سپیده جون...
میدونم همیشه سلیقت مثله خودت بیسته عزیزم...
فدات
سلام عزیییزم.سلیقم به سلیقه شما نمیرسه.مرسی که بهم سرزدی
سلام جون جونی.مطلبت قشنگ بود.مرسی
سلام قربونت برم.چه عجب یه سر بهم سرزدی.بازم بیا این طرفا
خیلی جالب بود ولی فک نکنم دیگه از این جور عشقایی پیدابشه
همه چی بستگی به خودمون داره.مرسی که نظرگذاشتید
مطلب قشنگی بود!!!!حالا دیدین که آقایون از خانوما بیشتر فکر همسرشون هستن
اینجور فداکاریا نادره ولی وجود داره.مرسی که سرزدین
اینجور عاشقی ها دیگه افسانه ست

من این همه سال عاشق یکی بودم اخرش هم ....
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من می روی
آرزو دارم تو هم عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را....
سلام شقایق جون خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم گلی مثل شما به عشقش نمیرسه ولی عزیزم عشقو باور کن تا افسانه ها به حقیقت بپیونده
چوغ یاخچیده زندگی واقعی بو جورده
سلام من ترکی میفهمم ولی نمیتونم حرف بزنم وگرنه جوابتونو ترکی میدادم.
باهاتون موافقم
ادامشو نگفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بس کی زنه عروس شد؟؟؟؟؟؟
نمیدونم از خودش بپرس
متن بسیار جالبى بود.
:'(
مال کسی باش که
حتی اگر ساده ترین لباس تنت باشد!
تو را به همه دنیا نشان دهد و بگوید این همه دنیای من است.
ممنون جمله شماهم جالب بود...
خیاط خوبی ست خداامادل مرا، به عمد یا سهو،نمی دانم!!...شاید بی هواتنگ به سینه ام کوک زد...
مرسی خیلی بامعنی بود...