«اسحاق مخالف»

عالمي در ميان مردم محبوبيت زيادي داشت، همه مسحور گفته هايش مي شدند. همه، به جز اسحاق، كه هميشه با تفسيرهاي او مخالفت مي كرد و اشتباهات او را به يادش مي آورد. بقيه از اسحاق به خشم مي آمدند، اما كاري از دستشان بر نمي آمد.

روزي اسحاق درگذشت. در مراسم خاكسپاري، مردم متوجه شدند كه مرد عالم به شدت اندوهگين است.

يكي پرسيد: «چرا اين قدر ناراحتيد؟ او كه هميشه از شما انتقاد مي كرد!»

مرد عالم پاسخ داد: «من براي دوستي كه اينك در بهشت است، ناراحت نيستم. من براي خودم ناراحتم. وقتي همه به من احترام مي گذاشتند، او با من مبارزه مي كرد و مجبور بودم پيشرفت كنم. حالا رفته، شايد از رشد باز بمانم.»

منبع: راهکارمدیریت

خوشامدی رئیس!

بالاخره پس از کش و قوس های فراوان رئیس اداره آموزش و پرورش گرگان هم عوض شد.

سید خسته نباشد!

با همه ی کاستی های زیادی که در اداره و بیشتر از طرف اطرافیان شما وجود داشت، اما من سبک مدیریتی شما را می پسندیدم.

با دانش، خوش برخورد، انعطاف پذیر و دلسوز.

تمام خصیصه های یک مدیر اسلامی که باید داشته باشد.

«خدا قوت سید، خدا قوت»

رئیس جدید، آقای کشیری، شما هم خوشامدی!

از همین الان بدان که شمارش معکوس برای رفتن شما هم شروع شده، پس این چند صباحی که مهمان این میز و صندلی ها هستی با تمام قوا تلاش کن

تعطیلی مدارس

با آمدن اولین برف در شهرمان و سفیدپوش شدن تپه ها و جنگل ها همه خوشحال شدیم و شکر خداوند بزرگ را به جا آوردیم.

اما نمیدانم چه رابطه ای بین برف و تعطیلی مدارس وجود دارد؟ آیا در تمامی کشورها همین قانون را دارند که با آمدن برف مدارسه شان تعطیل می شود؟ اگر قرار باشد یک ماه برف داشته باشیم، یعنی یک ماه مدرسه بی مدرسه!!!!

این قانون بیمارستان

پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»
پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»
پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی‌شناسم. خواهش می‌کنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم می‌کنم و براتون میارم.»
پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.»
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می‌اندیشید.
واقعا پول این‌قدر با ارزشه؟


به اينا ميگن دانش آموز!

جلسه براي كار هيچ

روز يكشنه جلسه اي براي معاونين آموزشي قطب ولايت در دبستان هدف دخترانه برگزار شد كه از 18 مدرسه اين قطب 12 معاون گرامي آن حضور داشتند و موضوع جلسه هم برگزري جشنواره جابرن حيان بود.

تقريبا 90 درصد معاونان با اين طرح مخالف بودند و مهم ترين علت آن را هم انجام كار توسط والدين مي دانند.

دبير جلسه برعكس همه با اين طرح موافق بودند و علت آن را هم توصيفي دانستن ارزيابي ها دانستند.

با ايراداتي كه در جلسه از اين جشنواره و هم چنين جشنواره تدريس برتر گرفتيم، پيشنهادي هم داديم كه مقرر شد المپياد رياضي و علوم و فارسي به صورت متمركز در اين قطب برگزار شود كه با موافقت اكثريت همراه بود. اما دبير جلسه بازهم مخالف بودند و علت را هم كتبي بودن آزمون و منافات با روش توصيفي كه حدف آزون ها را در نظر دارد بود.

مي خوام بگم اين المپياد هاي تيمز و پرلز كه هر چند سال در بعضي از كشورها آن هم به صورت كتبي برگزار مي شود ايراد دارد؟ كمي فكر كنيم ببينيم كار ما ايراد داره يا روش آن ها؟؟!!!

شرط گاوی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»
مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

آزمون ضمن خدمت

آزمون هاي ضمن خدمت شهر ما هم با سبك جديد و حضوري برگزار شد! بگذريم از نحوه ي طرح سوال كه بعضي از نمونه سوالات چند شمارش نبود يا در يكي يك شماره دوبار اومده بود. واقعاً دست طراحان درد نكنه با اين همه دقت در طراحي سوالات بي نقصشان!!!!!
تنها نكته ي قابل ذكر:
 ما كه اين همه رو امتحان دادن و تقلب كردن بچه ها روز امتحان حساسيم، چرا خودمان در امتحاناتمان رعايت نمي كنيم و خيلي ساده قانوني را كه خودمان وضع كرديم نقض مي كنيم
ياد درس "من با بقيه فرق دارم" يكي از درس هاي فارسي كلاس چهارم افتادم!!

واقعاً ما با بقيه فرق داريم

کشیشان بهشت‌فروش

در قرون وسطی، کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد، دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش زد. به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: «قیمت جهنم چقدر است؟»
کشیش تعجب کرد و گفت: «جهنم؟!»
مرد دانا گفت: «بله جهنم.»
کشیش بدون هیچ فکری گفت: «۳ سکه.»
مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: «لطفا سند جهنم را هم بدهید.»
کشیش روی کاغذ پاره‌ای نوشت: «سند جهنم»
مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. سپس به میدان اصلی شهر رفت و فریاد زد: «من تمام جهنم را خریدم، این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم!»

گناهی از جنگ جهانی دوم

مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت و گفت: «پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم.»
کشیش: «مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم.»
مرد: «اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد.»
کشیش: «خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی.»
مرد: «اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»
کشیش: «چی می خوای بپرسی پسرم؟»
مرد: «به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟»