شما بگید...!

دیشب بعد قرن واندی وقتی رفتم از اینترنت درب و داغون خوابگاه بهره ای ببرم، Computer بچه های ترم 1 رو دیدم که با ذوق ریخته بودن سر یه سیستمو جنجالی راه انداخته بودن سر وب کلاسی شون و کلا اتاقو گذاشته بودن رو سرشون.

یاد خودمون افتادم اون اول اولا... ما هم کم و بیش همینطور بودیم البته نه به شدت ترمکای الان...  

ولی حالا.... احتمالا درس دارن دیگه...Reading a Book

بگذریم... 

  

میخواستم راجع به پست الانم بگم :  

 

چیزی که باعث شد این پستو بذارم خواهرم بود که با نوشتن یه متن از من باعث شد یکم دلم از خودم بگیره... اون متنو پایین گذاشتم.

حالا !

اگه حوصلشو دارید مرحمت کنید عرض کنید که  Computer

تا حالا بقیه بهتون گفتن که چطور آدمی هستین؟!  

(گرچه میدونم که دیگه دوستان لطف سابقو ندارن من جمله خود بنده ) بهر حال با کامنتاتون خوشحالمون میکنیدFor You

 

اما متن آبجی جون گلم، ببخش اگه ناراحتت میکنم بعضی وقتا....  

 

چه قدر بی احساس است .

و چه قدر ذوق کردن های کودکانه ام را ساده می انگارد .

نمی داند وقتی او را می بینم ، پر از حرفم !

نمی داند وقتی می بینمش ، پر از حسم !

نمی داند چه قدر دوستش دارم ...!

هرازگاهی لا به لای حرف هایم "هیس!" می گوید .

اما باز هم دوستش دارم .

من به او خیره می شوم ، اما خودش نمی داند .

نمی دانم تا کی باید صبر کنم تا احساساتی شدنش را هم ببینم ؟

نمی دانم !

شاید او اصلا چیزی از احساس نمی داند ... بر خلاف من !

شاید هم می داند ... باز هم نمی دانم !

چه قدر خودخواه است !

اما باز هم دوستش دارم .

تا کنون چه قدر برایش نوشته ام !!!

اما او ...

فکر می کنم هنوز هم مرا کودکی خرد می انگارد .

اما باز هم دوستش دارم .

با چهره ای اخم آلود با خودش حرف می زند .

همیشه به او می گویم اخم به صورتش نمی آید ... می گویم اخم نکند ؛ اما اعتنایی نمی کند .

فکر میکنم سخنانم بی اهمیت ترین چیزهاییست که در زندگی اش وجود دارد .

می گوید علایقمان به هم نمی خورد  ... برای همین حوصله هم نشینی با من را ندارد .

اوقاتی که در کنارش هستم ، ترجیح می دهم سکوت کنم ، اما توانش را ندارم !

چون وقتی او را می بینم ، پر از حرفم !

وقتی می بینمش ، پر از حسم !

نمی داند چه قدر دوستش دارم ...!

نظرات 13 + ارسال نظر
حامد 1392/08/30 ساعت 23:27 http://www.hamedh.com

من بخاطر وبلاگ دانشگاهیم هم به دانشگاه تعهد دادم هم به حراست که دیگه توش چیزی ننویسم!

بله درک میکنم. بعضی وقتا کاریش نمیشه کرد...
ممنون از حضوتون

sadeh 1392/08/30 ساعت 23:46 http://khatre.blogsky.com/

اره ترم اولیا کلن ندید بدیدن بعد یک ترم دیگه خودت میدونی
سرور چه اسم قشنگی فرق داره
همه فاطمه زهرا...
دم بابا مامان گرم

آره. بعد یکی دو ترم همه ذوقشون میخوابه.
البته اسمم "سرو" هستش و بخاطر اینکه این واژه رو دوست داشتم برای وبلاگ انتخابش کردم.
بازم ممنون از حضورتون

زهرا 1392/09/03 ساعت 17:39

امیدوارم نیلوفر این نظرو بخونه

سلام نیلو جون واقعیتش اجی شما نسبت به منم اینطوره وقتی باهاش میحرفم اصلا.........بعد وقتی بهش میگم میگه بخدا عین نیلو هستی عین اجیم باهات رفتار میکنم بعد همون موقع یکم خیالم راحت میشه که از صمیمیت زیادیمونه و خوشحال میشم.....ولی دوباره بعد چن روز این کار تکرار میشه دوباره ناراحت شدن من و دوباره همون حرفا رو میزنه... ولی به قول تو دوووسش دارم

میخونه..

بخدا مثه نیلوفری برام.. اگه کاری کردم که ناراحت شدی ازم ببخشید! البته منم می بخشمت!
منم دوست دارم

بارون 1392/09/03 ساعت 21:43

سلام
بنظرم اثبات شخصیت برا خود ادم مهمتره تا نظر بقیه!
همیشه ادمی باش ک خودت باورش داری ن ادمی ک اطرافیانت میخوان.
در مورد پستتونم ،
فک میکنم من از نظر بقیه ادم جالبی نباشم.

سلام
نگفتم لازمه آدم شخصیتشو برا بقیه اثبات کنه. ولی گاهی نظر و حرف بقیه(البته اکثریت) میتونه تا حدودی به آدم برای شناخت خودش کمک کنه، مخصوصا وقتی ک ناخواسته کسی ازمون میرنجه.
ممنون از حضورتون

http://www.bojnord1400.blogfa.com/
سلام الهی تاقیامت زنده باشید

سلام.
سر میزنیم بهتون،
ممنون

نیلوفر 1392/09/04 ساعت 14:37

از نظر بقیه من آدم فوق العاده هنرمندی هستم !
( جونم اعتماد به نفس !!!!! )
مهربونم و عاشق خواهری همچون سرو !
مطلبتم قشنگ بود !

اتفاقا حیلی هم بی هنرررررررررررری!!
منم دوست دارم عزیز دلم...
مطلب متعلق به خودتونه

سمانه 1392/09/06 ساعت 16:53

واقععععععععععععععععععععععععععاااا که


نیلوی عزیزم امیدوارم این حرف منو بخونی

تا زمانی که ما باهمیم سعی میکنیم از مهربونی خودمون بهش منتقل کنیم

پس تا یک سال دیگه خواهرجونت مهربون میشه عزیزم

ینـــــــــــــــــــــی چــــــــــــــــــی دقیقـــــــــــــــــــــــا؟؟؟؟
مهربونی های من چشم بصیرت میخواد!!!

سمانه 1392/09/07 ساعت 12:08

نه بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعععععععلللللللللللللللللله........!!

چه فرقی میکنه 1392/09/07 ساعت 22:22

سلام
میگم عجب بزن بزنی راه انداختین تو متنتون ه۱
عرض کنم که
هر کسی ی چیزی گفته
یکی میگه چرا لبخند نمیزنی
یکی میگه چرا ساکتی
یکی میگه بیا با ما باش
یکی میگه عاشقی
یکی میگه بابا ی حرفی بزن
یکی میگه از ارامش وسکوتت خوشم میاد
والی بقیه...
موفق باشید

D:

حسین 1392/09/12 ساعت 15:24

سلام خوبین خسته نباشین وبلاگ خوبی دارین ممنون میشم اگه به وبلاگ ماهم سر بزنیدems-paramedic115.blogfa.com

سلام.
سر میزنیم بهتون.
ممنون از حضورتون

عابد 1392/09/12 ساعت 17:01

سلام. من سومین باره میام وبتون و میتونم بگم خداییش پستتون حرف نداشت محشر بود حداقل بنده تحت تاثیر قرار گرفتم میسی
پست قشنگ ب این میگن ممنون

سلام.
ممنون از حضورتون

تا که رفتیم همه یار شدند
تا که مردیم همه بیدار شدند

قدر آیینه بدانید چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست...
[گل]

ممنون از حضورتون

نیلوفر(آبی دلان) 1392/09/13 ساعت 16:20

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد