فروشنده دوره گرد

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.

نظرات 10 + ارسال نظر
سمانه 1391/02/09 ساعت 10:01

توی این دنیای پیچیده خبری از معرفت و جوانمردی نیست وجود این مطالب لازمه

سمانه جون مرسییییییییییییی

معین 1391/02/09 ساعت 12:54

قشنگ بود ولی تکراری و قدیمی

ممنون از نظرتون ولی از نظر خیلی ها جدید بود

احمد 1391/02/10 ساعت 11:16

هنوزم جوانمردی ومرام وجود داره ولی باید باذره بین بگردین تا پیداش کنین مطلب جالب وآموزنده ای بود وبیشتر از همه نشانگر وفاداری زیاده....

اره منم موافقم ممنون به وبمون سر زدین

[ بدون نام ] 1391/02/10 ساعت 15:22

سلام
وبلاگ من در مورد کنکور امیدوارم سختی های این راه رو فراموش نکرده باشیم من مصرانه از شما میخام که به وبلاگم بیایین ونظرات وژیشنهادو خلاصه هر چی که در مورد کنکور بلدین بگین خواهش میکنم بیایین باشه منتظرم

سلام کنکور سخت هست ولی گاهی اوقات تلاشمون موقعه ی کنکور کم میشه باشه حتما سر میزنیم

اینم وبم

صادق 1391/02/11 ساعت 13:36

زیبا بود

ممنون

سمیه 1391/02/12 ساعت 12:17

سلام زهرا جان دوست خوبم خیلی وقتا دلم برات تنگ میشه واین بدون همیشه به یادتم مطلبت جالب بود درسته خیلی ادما قدر اون چیزایی رو که دارند نمیدونند

سلام عزیزم خخخخخخخخخخخخخخخخیلی دلم برات تنگ شده خیلی زود رفتی منم باهات موافقم اکثریت اینطورین

مهسا آل طه 1391/02/13 ساعت 21:23

سلام.خیلی خیلی خوشکل بود.
دست همگی درد نکنه.خسته نباشید

سلام مرسی قابل شما رو نداشت

آلاله 1391/02/14 ساعت 21:19

ببین من فک میکنم یه اتفاقایی تو زندگی میوفته که بعضی وقتا واقعا کمک کنندست.فک کن اگه اون زن شوهرشو از خونه بیرون نمیکرد هیچ وقت واسه اون مرد انگیزه ایجاد میشد که دوباره کار کنه وپول دربیاره؟شاید اگه خونه میموند یه آدم بی مصرف میشد ولی این اتفاق واسش انگیزه شد!
داستان جالبی بود

الاله جون مرسییییییی از نظرت .

زینب 1391/04/18 ساعت 21:24

زهراجون مطلبت واقععععععععااااااااقشنگ بود ممنون

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد